شیروع داستان رفتم بالا به اتاق بابام رسیدم در رو با پا زدم رفت کنار (وجی :وا چه وحشی /من :ساکت تو خودت وحشی هستی )من : سلام بر پدر گوگولی خود خودم شطولی پدر خوفممممم بابام :یا خدااااااا دختر تو آخرش سکام میدی یه ساعته هم که نیومدی شرکتتتتتتت بعدم مگه نگفتم در رو اونطوری باز نکن عین یه
خانم متشخص باز کن دبگهههههههههه از بس بهت گفتم آدم باش نشدی کهههههمن:ببخشید بابا یادم میمونه(چشماش رو گربه ای میکنه و رو شو برمیگردونه )بابا :با صدایی که توش خنده موج میزد گفت :باشه بابا حالا لوس نشو جدا از شوخی امروز
آقای آگرست بزرگ و پسرش آگرست کوچک قراره بیان تا قرارداد ببندیم واسه ی همین پرونده ها رو چک کن تو کمد 401 هم یه برگه هست که قرارد داد توش هست غلط هاش رو اصلاح کن و بعد بده کپی کننن و به من خبر بده من خودم میگم کی بیاری برگه ها رو من: اممممم باشه ولی بابا چیزه صورتت شیطانی شد چرا اینطوری کردی بابا : همینجوری دخترممن :اممممم باشه من رفتم::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: اومدیبرای بعدی 4 نظر بدیدخوف خوف مودونم کم بید واسه همین چهار نظر بسهباور میکنید از دیروز دارم این
پارت رو مینویسم بابا هی میپره
چهارشنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۰10:26Edrinet وبلاگ میراکلس لیدی باگ ...
ادامه مطلبما را در سایت وبلاگ میراکلس لیدی باگ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : srh1388 بازدید : 79 تاريخ : شنبه 22 بهمن 1401 ساعت: 18:27